چشم گردون در عزای موسی جعفر گریست
دیده ی خورشید بر آن ماه خوش منظر گریست
او که خود مظلوم و در بند ستمگر بود اسیر
بر غریبی شهید کربلا یک سر گریست
برای ارتباط با مدیر سایت با ایمیل زیر در تماس باشید
Aqmare_Monire@Yahoo.Com
برای ارتباط با مدیر سایت با ایمیل زیر در تماس باشید
Aqmare_Monire@Yahoo.Com
چشم گردون در عزای موسی جعفر گریست
دیده ی خورشید بر آن ماه خوش منظر گریست
او که خود مظلوم و در بند ستمگر بود اسیر
بر غریبی شهید کربلا یک سر گریست
چو پا نهاد به گیتی جهان منور شد
زمین به يُمن حضورش مثال اختر شد
به عطر آمدنش آسمان گلستان گشت
دل زمین و زمانه پر از گلِ تَر شد
پدر حسن بُوَدَش نام و مادرش نرجس
دل پدر ز صفای پسر چه خوش تر شد
به نام نیک پسر میکند جهان جولان
که هر کجا بگذشت نام او معطر شد
نهاده مهدی موعود نام زیبایش
پس از شنیدن نامش زمانه بهتر شد
ولی کنون که حضورش ز چشم ما دور است
جهان همه به دعا در سرای دلبر شد
بیا و بار دگر آسمان گلستان کن
که هر چه گل به جهان بود بی تو پرپر شد
بیا و این غم دوری به یک اشاره بگیر
که چشم ما ز فراقت چو حوض کوثر شد
شاعر: مصطفی بدیعیان
بخوان دعای فرج را که یار برگردد
شاعر: شجاع
بخوان دعای فرج را که یار برگردد
بخوان دعای فرج را که شب سحر گردد
بخوان دعای فرج را اگر که می خواهی
حدیث غیبت یار تو مختصر گردد
بخوان دعای فرج را و از خدا بطلب
وجود نازکش ایمن ز هر خطر گردد
بخوان دعای فرج را کنار پردۀ اشک
که دانه دانۀ اشکت دُر و گوهر گردد
بخوان دعای فرج را که یار می آید
اگر دلت ز رَهِ اشتباه برگردد
بخوان دعای فرج را و پیشه تقوا کن
که دست لطف خدا با تو همسفر گردد
بخوان دعای فرج را که رد نخواهد شد
اگر که ناله و اشک تو بیشتر گردد
بخوان دعای فرج را که حل مشکل هاست
اگر که چشم و دل تو خدا نگر گردد
بخوان دعای فرج را، ولی بدون عمل
گمان مکن که دعای تو کارگر گردد
بخوان دعای فرج را خدا کند آید
که روضه خوان غریبی و میخ در گردد
دوباره جمعه و ندبه دوباره باید گفت
بخوان دعای فرج را که یار برگردد
به مناسبت شهادت امام جعفر صادق: علی اکبر لطیفیان
باز گرفته دلم برای مدینه
باز نشسته دلم به پای مدینه
شکر خدا عاشق دیار حبیبم
شکر خدا که شدم گدای مدینه
بال فرشته است، سایبان قبورش
بال فرشته است،خاک پای مدینه
در کفنم تربت بقیع گذارید
صحن بقیع است، کربلای مدینه
کرب و بلا میشود دوباره مجسم
تا که به یاد آورم عزای مدینه
دست من و لطف دست با کرم تو
جان به فدای بقیع بی حرم تو
سنّ تو، قدّ تو را کشیده خمیده؟
یا که خداوند آفریده خمیده؟
منحنی قدت از کهولت سن نیست
شاخه ی سیبت ز بس رسیده، خمیده
بس که غریبی تو ای سپیده محاسن
شیعه اگر چه تو را ندیده، خمیده
نیست توان پیاده رفتنت ای مرد
پس به کجا می روی خمیده، خمیده
هر که صدای تو را میان محله
وقت زمین خوردنت شنیده، خمیده
در وسط کوچه ها صدای تو این بود
مادر من، مادر شهیده، خمیده
کیست که دارد تو را ز خانه می آرد؟
در وسط کوچه ها شبانه می آرد؟
وقتی درِ خانه در برابرت افتاد
خاطره ای در دل مطهرت افتاد
مرد محاسن سپید شهر مدینه
کاش نگویی چگونه پیکرت افتاد
گرم خجالت شدند خیل ملائک
حرمت عمامه ات که از سرت افتاد
راستی این کوچه آشناست، نه آقا؟
یعنی همین جا نبود مادرت افتاد؟
تکیه زدی تا تنت به خاک نیفتد
حیف ولی لحظه های آخرت افتاد
یک قطعه شعرزیبا در مورد حضرت مهدی موعود(عج):
جمله جمله نه ! واژه واژه تو را
ای سفر کرده گفتگو کردیم
کوچه کوچه نه ! خانه خانه تو را
سالیانی ست جستجو کردیم
سوره سوره نه ! آیه آیه تو را
....
بقیه درادامه مطلب...
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن
گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن
گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن
گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن
گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه
گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان
گفتم به جان مادرت من را دعا کن
گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن
گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم
گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم
گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیده دل را شستشو کن
گفتم دلم از بند غم آزاد گردان
گفتا که دل با یاد حق آباد گردان
گفتم که شام تا دلها را سحر کن
گفتا دعا همواره با اشک بصر کن
گفتم که از هجران رویت بی قرارم
گفتا که روز وصل را در انتظارم
نزن زهرا حرفي از رفتن-دل حيدر؛ رو بيا نشکن
ازت يک خواهش دارم خانوم-نرو از پيشم ميميرم من
از پيشم نرو-به جز تو؛ حيدر کيو داره؟!
حرف تابوتو-وسط.آوردي تو دوباره
سخته بسازم-يه تابوت با چوب گهواره
من ميگم زهرا ؛ پيش حيدرش؛ (ميمونه)3
تو ميگي حيدر؛غسل بده من رو؛ (شبونه)3
*بيا نرو علي غريبه*
*رومو زمين نزن حبيبه*
********
دو آینه که خدا را به ما نشان دادند
دوتا ستاره که زینت به آسمان دادند
دوتا کریم دوتا سبز پوش فاطمه خو
دو مهربان که به ما رزق آب و نان دادند
دوتا حسن که یکی را حسین میخوانند
که هرچه روزیشان شد به این و آن دادند
دو گریه زاده دوتا ابر بغض کرده اشک
به اشکهای روان گریه یادمان دادند
دو گوشواره زهرا ولی شکسته شده
که داغ فاطمه را سخت امتحان دادند
دوتا حرم که در آغوش یکدگر بودند
کنار مادر بی جان خویش جان دادند
برای اینکه دوباره ز خواب برخیزد
چقدر مادر مظلومه را تکان دادند
مسیر خانه به مسجد فقط زمین خوردند
دو قاصدک که خبر را به باغبان دادند
به امر فاطمه با گریه شسته شد بدنش
کنار او دم جانم حسین جان دادند
علی که آب به روی سر مطهر ریخت
عنان گریه به طشت و به خیزران دادند
%%%%%%بقیه تو دامه مطلب ببینید%%%%
سوگند میخورم به خداوند فاطمه
اصلا نبوده نیست همانند فاطمه
یا فاطر بفاطمه یعنی که فرق نیست
جز اینکه او خدا بود و بنده فاطمه
مشکات خانواده مولاست نور او
نور بهشت جلوه لبخند فاطمه
جودش میان اهل مدینه زبانزد است
بانوی آسمانی و بخشنده فاطمه
او جاي خود، وسایل او هم مقدس است
چادر نماز یا که گلوبند فاطمه
بیخود که نیست سینه ما تیر میکشد
باشد شریک فاطمه فرزند فاطمه
آری غرور چادر زهرا لگد شده
بعدش علی خجل شده و شرمنده فاطمه
زهرای من...
برخیز و باز پیش نگاهم قدم بزن
غم را زلوح سبز نگاهت قلم بزن
یک یا علی بگو و دوباره بلند شو
دستی بگیر برسر زانو ، قدم بزن
بال وپرت شکسته ولی بهر دلخوشی
بالی به پیش دیدۀ اهل حرم بزن
ای گل بخند تاکه بهاری شود دلم
حال وهوای ابری غم را بهم بزن
بامن مگو که فرصت عمرت تمام شد
پیشم بمان و حرف ز رفتن تو کم بزن
برخیز و باز مثل همیشه گه نماز
بر روی عرش با نفس خود علم بزن
با خطبه های شعله ور خود هنوز هم
آتش به خرمن دل اهل ستم بزن
مادر دل «وفائی» غمدیده تنگ توست
جان علی مدینۀ مارا رقم بزن
ای گل حیدر چرا پریشانی
چرا نمازت را نشسته میخوانی
رو مگیر ازمن که بی کس و یارم
بعد تو افتد گره به هر کارم
دگر بی یارو یاورم
مرو ای همه باورم
(مرو فاطمه جانم)
*************
######بقیه اادامه مطلب######
روزها را با توسل کردنم شب میکنم
دارم از این ناحیه خود را مقرب میکنم
خلق تحویلم نمیگیرند، تحویلم بگیر
تو که تحویلم نمی گیری همهش تب میکنم
عقل را از بارگاه عشق بیرون کردهاند
خویش را دارم به دیوانه ملقب میکنم
اختیار "عبد" یا "رب" را به دست من دهند
اختیارا خویش را عبد و تو را رب میکنم
من که عادت کردهام شبها به درس عاشقی
روزها فکر فرار از دست مکتب میکنم
دبشبم از دست رفت و حسرتش را میخورم
گرچه امشب آمدم گریه به دیشب میکنم
گفت کارت چیست گفتم چند سالی میشود
کفشهای گریه کنها را مرتب میکنم
من تمام خلق را یک روز عاشق میکنم
من تمام شهر را از تو لبالب میکنم
هر سحر از پنجتن، گریه تقاضا کردهام
هر چه را دادند یکجا خرج زینب میکنم
ای مسیحا نفسم از چه بریده نفست
رفتی و زود برآرورده شد آخر هوست
با پرزخم چگونه تو شکستی قفست
زتو شرمنده نشد تاکه شوم دادرست
بی وداع از برمن رفتی وحسرت خوردم
کاش ای فاطمه جان قبل تو من می مردم
خبرت را که شنیدم بدنم لرزان شد
دیده ام سیل شد و رود شد و باران شد
شعله شد آه من و ناله من طوفان شد
گریه کردم بخدا قاتل تو خندان شد
وقت پیروزی دشمن شد و حیدر افتاد
پیش مردم به خدا شیر تو با سر افتاد
ای جوانی که خوشی زعمر ندیده برخیز
هیجده ساله از غصه خمیده برخیز
ای گلی که به تنت چکه دویده برخیز
چه کسی پارچه بر روت کشیده برخیز
شاه این عالمم و بی تو بدون تاجم
قبله حاجت من ،سخت به تو محتاجم
چه کنم کار من افتاده به اینجا چه کنم
رفتی و مانده ام و دست تمنّّا چه کنم
ای سپاهم تو بگو من تک و تنها چه کنم
مانده ام مات که با غسل تو زهرا چه کنم
تن حوریه نمای تو پر از آثار است
بدنت نقش پراز میخ در و دیوار است
می روی خاطره کوچه تو می ماند
حسنم خون زبصر از غم تو می راند
راز آن چادر خاکی تو را می داند
زیر لب روضه سیلی تو را می خواند
عقده اش این شده که از تو دفاعی ننمود
خود خوری میکند از اینکه نشد کوچک بود
سر نهاده است به پای تو حسینت زهرا
تا که او را بکنی یاد تو در عاشورا
سرنهاده ست بپایت که بیایی آنجا
تا که آرام دهد جان وسط آن دریا
خس خس زیر گلویش به زیر آن خنجر
به خدا یک کلمه هست بیا ای مادر
ذوالجناحی خبرش غرق بخون یال بَرََََُد
زخم وخونریزی پهلو تنش از حال بَرد
بدنش را نوک نیزه ته گودال بَرَد
نعل ، دندان زلبش کَنده و پامال بَرد
از پس سر ،سر او را ز جنایت کندند
خواهرش لطمه زنان ، وای همه می خندند
خیر خدا با آتش شر بر زمین خورد
معروف با دستان منکر بر زمین خورد
می رفت مادر تا ببیند پشت در کیست؟
اما ز پا افتاد و با سر بر زمین خورد
از پنجره می شد حیاط خانه را دید
دختر تماشا کرد و مادر بر زمین خورد
در بهترین حالت به عرض شانه هایش
محدوده ی دیوار تا در بر زمین خورد
پیچیده بوی یاس،من ماندم که زهراست
با شیشه های عطر حیدر بر زمین خورد؟
زهرا که افتاد از نفس حیدر هم افتاد
راوی چنین گفته:"صنوبر بر زمین خورد"
غیرت همان دم مرد،وقتی دید آنجا
همسر جلوی چشم شوهر بر زمین خورد
طوری تمام آسمان غرید،گویا
در عرش با صورت پیمبر بر زمین خورد
دلم برای سخن گفتن تو لک زده است
گلم به روی تو آیا کسی کتک زده است؟
عروس خــانه حیدر چرا نمی خندی ؟
همین سکوت تو بر زخم من نمک زده است
عدو به پیش دو چشمم تو را کتک می زد
بگو خدای کسی را چنین محک زده است؟
ز کوچه های مدینه نفاق لبریز است
دل تمام اهالیِّ آن کپک زده است
تو محض عشق علی سینه را سپر کردی
زمن به بازوی خود دفع صد خطر کردی
به نام آنکه به ما داد، درس ایمان را
همان که زندگی اش زنده کرد انسان را
همان که بر همگان درس عاشقی آموخت
ز دست لیلی و مجنون گرفت میدان را
به نام نامی آن بانویی که با زحمت
نشاند بر لب عالم دم حسین جان را
اگر نبود، نبودیم نوکران حسین
میان سفره ی ما او گذاشت این نان را
همان کسی که همیشه حکایت صبرش
صبور کرد دل مادر شهیدان را
به نام آن زن مرد آفرین کرببلا
همان که از دل ما برد ترس طوفان را
کجاست دشمن شیعه حریف می طلبیم
مرید حضرت زینب عقیل
دوباره در دلم آشوب محشر کبراست
چگونه من بنویسم ازآن که بی همتاست
گرفته ام به روی دست کاسه ی چه کنم
و مانده ام که بگویم خدیجه یا زهراست؟
خدا کند که بفهمیم کیست این بانو
شناخت هر که مقامش از اولیاء خداست
نوشته اند که خیلی به مادرش رفته
نوشته اند که خیلی فدائی مولاست
نوشته اند که یک عمر اهل نافله بود
مراد و پیر تمام نماز شب خوان هاست
نوشته اند از آن دم که چشم خود وا کرد
اسیر و عاشق و حیران سید الشهداست
نوشته اند کرامات کوثری دارد
ببین مقام علی را چه دختری دارد
رسیده شیعه به اینجا به همت زینب
زمین حسینیه شد با عنایت زینب
چه با شکوه سپاهی چه لشکری دارد
حسینیان جهانند امت زینب
بزرگ و کوچک عالم ، محرمِ هر سال
شوند راهی روضه به دعوت زینب
هزار طایفه در روز اربعین جا شد
میان کرببلا با کرامت زینب
هزار شکر خدا را که خانواده ی ما
شدند نوکر دربار و رعیت زینب
برای دیدن آن جمعه ی فرج باید
قسم دهیم خدا را به حرمت زینب
اگر نبود کسی سینه زن نبود الان
دلی اسیر حسین و حسن نبود الان
قسم به حرمت چادر سیاهتان بانو
من آمدم بشوم سر به راهتان بانو
بَدَم درست ولی افتخار من این است
گذشت زندگی ام در پناهتان بانو
بده اجازه ای امشب دل مرا خوش کن
که خدمتی بکنم در سپاهتان بانو
خدا کند که مرا بعد مرگ بشناسند
به نام کارگر خیمه گاهتان بانو
خدا کند برسد عقل من به تفسیرِ
قیام کرببلا از نگاهتان بانو
غلام کوچک و پستم بیا بزرگم کن
قسم به جان حسینت رسول ترکم کن
تویی که قبله ی اولاد مرتضی بودی
تویی که فاطمه شهر کربلا بودی
حرام بود نگاهِ به سایه ات حتی
تو یادگاری پیغمبر خدا بودی
تویی که نام شریفت همیشه حرمت داشت
به روی ناقه ی عریان بگو چرا بودی
تویی که بود همیشه حسین همراهت
چه شد که همسفر شمر بی حیا بودی
کسی که خواند تو را خارجی نبود اصلا
در آن زمان که به آغوش مصطفی بودی
به احترام تو باید فرشته گل می ریخت
میان شام چه شد زیر سنگ ها بودی
شکست حرمت بال و پرت زبانم لال
چه آمده به سر معجرت زبانم لال
~گدایان زینب(س)~
سائلان در پی عنایاتند
در به در، در هوای میقاتند
شیوهء نوکری بلد بودند
آن گدایان که باب حاجاتند
انبیا ریزه خوار زینب!؟ نه..
مستمند عطای ساداتند
اولیا هم به درگهش گرم
ذکر یا کافی المهماتند
کرمش را اگر نشان بدهد
صد چو خورشید ذوب ذراتند
فاطمیون اسیر عصمت او
حیدریون ز هیبتش ماتند
شانه بر شانهء ولی الله
رازق مردم خراباتند
پدرو دختری که هر دو نفر
در مقام فنای في الذاتند
به صحف بوده است شأن نزول
پی اوصاف او به توراتند
گریه کن های روضه اش یک عمر
وارث ذکر یا لثاراتند
حال من خوب است حال روزگارم خوب نیست
حال خوبم را خودم باور ندارم خوب نیست
آب و خاک و باد و آتش شرمسارم می کنند
این که از یاران خوبم شرمسارم خوب نیست
روز وشب را می شمارم ؛ کار آسانی ست ؛ حیف
روز و شب را هرچه آسان می شمارم خوب نیست
من که هست و نیستم خاک است ،خاکی مشربم
اینکه می خواهند برخی خاکسارم خوب نیست
ابرها در خشکسالی ها دعاگو داشتند
حیرتا! بارانم و بایدنبارم خوب نیست!
در مرورخود به درک بی حضوری می رسم
زنده ام ، اما خودم را سوگوارم خوب نیست
مرگ هم آرامش خوبیست می فهمم ولی
این که تا کی در صف این انتظارم خوب نیست ...
ارباب من...
اشکم برای غربت واندوهِ تو کم است
عالم اسیر دردِ تو و غرقِ ماتم است
هر جا روم عزای تو را جار میزنم
از کودکی به دست غلام تو پرچم است
با ذکر یاحسین شود توبه ها قبول
تایید حرف من غم عظمای آدم است
کعبه همیشه رخت عزا بر تنش بُوَد
گویا تمام سال، برایش محرم است
حیدر به نوحه خوانی وزهرا به زمزمه
صاحب عزای عرش، خداوند عالم است
دیدیم بینِ سینه زنی بینِ اشک و آه
رخت عزا به قامت عیسی ابن مریم است
باران تیر، دور و برش را گرفته بود
این اولین خطوط کتاب مقرم است
مانند فاطمه بدنش تیر میکشد
تا لحظه ی شهادت او فاصله کم است
این زخمها که بر بدنش نقش بسته است
آثار ضربه های دقیق و منظم است
خنجر نمیبرید و اَز او دست بر نداشت
این شمر لعنتی به (بریدن) مصمم است
تا که به نیزه رفت سر آن بزرگوار
آمد ندا ز عرش که این ذبح اعظم است
سیل عزادار در اربعین حسینی (علیه السلام)
سید مهدی صدرالحفاظی نویسنده ، شاعر و محقق،
آخرین سروده خود را به مناسبت کنگره عظیم اربعین
حسینی (ع) سروده است که در زیر می بینیم
آبروداری آب
ای ابر؛ کمی ببار؛ همکاری کن
سردارِبزرگ ِعشق را یاری کن
تشنه ست علی اصغر( ع ) شش ماهه او
ای آب بیا و آبرو داری کن
-------------------------------------------------
عباس ( ع ) ...
درمهر و وفا از همگان سر تر بود
بر شانه عشق مثل بال و پر بود
شاید به نظرعجیب آید اما
عباس نفر نبود یک لشکر بود
دیوان غزل های خدا
هفتاد و دو گل به کربلا ، رفت به نی
احساس و محبت و صفا ، رفت به نی
در کرب و بلا پناه بر حضرت حق
دیوان ِ غزل های خدا رفت به نی
شاعر : هوشنگ بهداروند
آب می بینم تودر ذهنم شکوفا می شوی
از کنار علقمه با مَشک پیدا می شوی
آب پیش آبرویت سر فرو می آورد
آن زمان که در وفا مانند دریا می شوی
ماه هاشم هستی اما در شگفتم من چطور!
روزعاشورا به روی نیزه پیدا می شوی
آب می افتد به سجده پیش پایت ، شرمسار
آن زمان که یاد آن لعل شکرخا می شوی
کربلای مهدی موعود نزدیک است و من
شک ندارم باز هم آن جا تو سقا می شوی
گرچه می دانم که معنای ابافاضل چه هست !
توی فرهنگ الغات من تو دریا می شوی
شاعر : هوشنگ بهداروند
انـتظار نــور
من وضوی نماز عشق را در حوضچه ی انتظار گرفته ام
و قبله ی من مکان نامعلوم ستاره ی سهیل امامت است
من بر روی سجاده عشق تو ای طلوع آخر سجده میکنم
صدای اذان فراق را دله شکسته ی منتظرانت می خوانند
غسل را با اشک مشتاقان دیدار رخ ماهت میگیرم
و تیمم با خاک مردگانی میگیرم که در انتظار تو غرق شده اند
روزه ی انتظار را هرچند طولانیست ولی با ظهور تو افطار میکنم
روزه ی دلدادگی را در سحر عشق با دعای عهد آغاز میکنم
سریع بیا چون دلم می خواهد آخر کتابم
با نام تو پایان یابد مهدی جان
شاعر : نیما امام قلی زاده
مشک خالی
بی دست زپشت ، ضربه خوردن سخت است
نزدیک فرات ، تشنه مردن سخت است
ساقی سپاه تشنه ای باشی و بعد
مشکی خالی به خیمه بردن سخت است
شاعر : هوشنگ بهداروند
سرت بر نیزه ماه دیگری بود
و آه زینب آه دیگری بود
تو را بابا سر دستش نمی برد
اگر آن روز راه دیگری بود
-----------------------------------
پرواز
از آغوش پدر پرواز کرده
ز خون بر تن قبای ناز کرده
اگرچه کوچک اما دستهایش
گره های بزرگی باز کرده
یــــا حــسـین
شد محرم هر دلی پروانه شد
سوی شمع یا حسین روانه شد
هر دلی پرپر شد و آتش گرفت
سوی درگاه حسین راهش گرفت
گریه و اشک و غم و ماتم و خون
بسته عشق یا حسین بر قلب و جون
می برد مهر حسین جان را برون
جان که سهل است می کند عشق را جنون
هر که بر قلبش نویسد یا حسین
یا حسین گفتن کجا تا با حسین
فرق این و آن فقط یک نقطه است
نقطه ای بالاتر از هر چه که هست
هر دلی که بوی عطر یاس خواست
در حقیقت جمله او عباس خواست
آن نماد عشق و ایثار و وفا
آن یل کربلا آن با صفا
آن که زد بوسه به بازویش علی
آن که نام عباس فرمودش علی
شاعر : نیما امام قلی زاده
ما اهل کوفه هستیم یا مهدی
ای که حاضر به غیاب ما تو هستی آقا
ای که ناظر به گناه ما نشستی آقا
ما که هر صبح سحر بی عهد تو می خوابیم
ما فراموش کرده ایم که تو هم هستی آقا
ما فراموش کرده ایم وفا و عهد و ندبه را
از چه سود منتظر ظهورت هستی آقا؟
همه دل ز سنگ و آهن همه کور و همه کر
همه در غرق گناه خویش نشستیم آقا
قصه ی جدت حسین را تو به یادت داری ؟
ما همه از کوفه ایم عهد شکستیم آقا
شاعر : نیما امام قلی زاده
نفس نرگسی
آقا تو بیا و آبرو داری کن
گندم زدگان خاک را یاری کن
یک جمعه بیا با نفس نرگسی ات
این باغچه را دوباره گُلکاری کن
-------------------------------------------
پاشویه ی دنیا
ای ترجمه ی چشم تو دریا برگرد
ای در تو خدا غرق تماشا برگرد
تو باخبری از تب دنیا ، ای عشق
یک جمعه به پاشویه ی دنیا برگرد
-------------------------------------------
چاپ چندم
آقا تو بیا که جان به مردم برسد
دست همه ی جهان به گندم برسد
آقا تو بیا ، بیا که با آمدنت
لبخند همه به چاپ چندم برسد
-------------------------------------------
صد پنجره دل
آن روز که خاک عشق می بیخت خدا
با نور تو فانوس خود آویخت خدا
روزی که جهان به غیبتت راضی شد
صد پنجره دل پشت سرت ریخت خدا